شنبه ۲۵ تير ۱۴۰۱ - ۱۰:۳۷
کد مطلب : 748
نگاهی به حضور "نفت" و "شرکت نفتیها"در جهان داستانی اسماعیل فصیح به بهانه سالروز درگذشت او

شرکت نفت، حلقه واسط پیوند فصیح با خوزستان

اسماعیل فصیح از نویسندگان پرکار معاصر است که داستان‌هایش، هم مخاطب عام را به خود جلب کرد و هم مخاطبان خاص از برخی داستان‌هایش استقبال کردند. ویژگی شخصیتی او گوشه‌نشینی و دوری گزیدنش از محافل ادبی و روشنفکری بود؛ بر خلاف اغلب نویسندگان هم‌دوره، که پای ثابت این محافل بودند. او حتی با رمان "ثریا در اغما" در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به برخی روشنفکرنماها تاخت تا خطی متمایز از دیگران در پیش گیرد.
شرکت نفت، حلقه واسط پیوند فصیح با خوزستان
اسماعیل فصیح از نویسندگان پرکار معاصر است که داستان‌هایش، هم مخاطب عام را به خود جلب کرد و هم مخاطبان خاص از برخی داستان‌هایش استقبال کردند. ویژگی شخصیتی او گوشه‌نشینی و دوری گزیدنش از محافل ادبی و روشنفکری بود؛ بر خلاف اغلب نویسندگان هم‌دوره، که پای ثابت این محافل بودند. او حتی با رمان "ثریا در اغما" در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی، به برخی روشنفکرنماها تاخت تا خطی متمایز از دیگران در پیش گیرد. غالباً در خانه مسکونی خود در شهرک اکباتان روزها را سر می‌کرد و گاهی به کتاب‌فروشی معروف آن روزهای شهرک می‌رفت؛ اما نه برای نقد و نقل؛ برای ساعتی خلوت کردن و حال و هوا عوض کردن. اما او پیش از آن‌که نخستین رمانش را منتشر کند، با بزرگان اهل‌قلم در دهه‌های سی و چهل خورشیدی آشنا بود و با معرفی‌نامه‌ای از صادق چوبک که خودش در شرکت ملی نفت ایران کار می‌کرد از تابستان 1342 و در آستانه سی‌سالگی به استخدام رسمی شرکت نفت در آمد و به اهواز رفت و در هنرستان صنعتی شرکت نفت مشغول به کار شد. پیش از استخدام در شرکت نفت، در آمریکا لیسانس شیمی گرفته بود و پس از بازگشت به ایران و استخدام در شرکت نفت، در یک سفر مأموریتی پژوهشی از طرف شرکت نفت، در دانشگاه میشیگان در رشته زبان و ادبیات انگلیسی، فوق‌لیسانس گرفت. سال‌های اقامت او در خوزستان که طولانی هم بود، علاوه بر آنکه فرصتی برایش فراهم کرد تا داستان‌نویسی را به‌طورجدی پی بگیرد، موجب شد ردی پررنگ از نفت و خوزستان در برخی داستان‌هایش دیده شود. او تا سال 59 و زمان آغاز جنگ ایران و عراق، در شرکت نفت بود و پس از آن بازنشست شد هرچند ارتباطش با شرکت نفت قطع نشد که نمودهایش در کتاب‌های بعدی او در قهرمان اصلی اغلب داستان‌هایش، جلال آریان آشکار است. جلال آریان، شخصیتی ساخته شده بر اساس زندگی واقعی اسماعیل فصیح، البته با تغییراتی بنا به احوالات داستان‌ها است. برگزیدن نام جلال آریان برای قهرمان اغلب داستان‌های فصیح، شاید استعاره‌ای از یک بازمانده از قوم آریا باشد. چنین استعاره‌هایی که از نام قهرمان داستان‌ها شروع می‌شود، در لابه‌لای داستان‌ها هم موج می‌زند و در رمان زمستان 62 که بهترین اثر فصیح است به اوج می‌رسد. 
 
پیوند فصیح با نفت
اسماعیل فصیح بر خلاف نویسندگانی همچون احمد محمود، نفت را از زاویه نگاه مردمان خوزستان نمی‌بیند. او نفت را از منظر یک استاد دانشگاه صنعت نفت که به خوزستان آمده و در خوزستان "حل" شده می‌بیند. یک "شرکت نفتی" که همواره به سرنوشت مردمان خوزستان حساس است. چه آن فرد، راننده‌اش باشد –در باده کهن –؛ چه باغبان خانه‌اش باشد – در زمستان 62 – و چه جنوبی‌های دانشجو یا کارمند یا مدیر در نفت باشند. او از تهران خود را کَنده و به خوزستان آمده و بهترین و بدترین روزهایش را در خوزستان سپری کرده است. پس عجیب نیست که نفت در آثار فصیح، حضوری جاری و زنده دارد. حتی در داستان‌هایی که نفت در آن نقش محوری ندارد، باز هم رگه‌هایی از نفت را می‌بینیم؛ رگه‌هایی که هرچقدر هم کوچک و کم‌رنگ باشد، پیوندش با نفت، محوری است. مثلاً در رمان "دل کور"، "زهره دختردایی ایده آل صادق، در غیبت او پرستاری خوانده، شوهر کرده، به آبادان و شرکت نفت رفته". یا در رمان "ثریا در اغما" که اصولاً درباره جریان روشنفکری رانده شده از ایران در پاریس است و ربط مستقیم با نفت ندارد، جلال آریان، راوی قصه، با وجود آنکه به علت استروک مغزی در بیمارستان شرکت نفت در آبادان بستری بوده، چند هفته پس از حمله عراق به ایران باید به تهران بیاید و به پاریس برود. هنگام خروج از آبادان، شهر را با خانه‌های شرکت نفت این‌گونه توصیف می‌کند: "تمام جزیره در چنگال دشمن است، در یک بحران تب‌دار و خون‌مردگی، ساکت، ولی دست و پا می‌زند... بوارده با خانه‌های شرکتی و شمشادهای سوخته و درخت‌های شکسته یا سوخته در خواب مرگ‌اند. تانکرهای نفت در امتداد جنوب بوارده و لب اروندرود منفجر شده و سوخته و کج و معوج گریه دارند...." در رمان "درد سیاوش" باز هم جلال آریان که در آبادان، تنها کار و زندگی می‌کند، یک پایش یک شب در باشگاه قایقرانی شرکت نفت "قلم" شده و در گچ است اما در اواسط اردیبهشت مجبور است به تهران پرواز کند؛ در صبحی که "باد سحری بوی مه شط را به درون اتاق فسقلی می‌دمید؛ همچنین بوی گاز و دود و سولفور پالایشگاه نفت و کارخانه‌های پتروشیمی را". در "تراژدی کمدی پارس" داستان با ماجراهای لیلا صالح پیش می‌رود؛ کارمند شرکت نفت و دختر یکی از عرب تبارهای بزرگ اهواز. در همین رمان، جلال آریان "یک دوره گزارش‌نویسی فنی فشرده دو هفته‌ای به زبان انگلیسی را برای شرکت پتروشیمی، از ارگان‌های وزارت نفت جمهوری اسلامی ایران" تمام کرده است. پیوند داستان‌های فصیح، نه‌فقط با نفت بلکه با خوزستان هم هست. رمان "شهباز و جغدان" که در آن جلال آریان "پس از ده دوازده سال کار در کنسرسیوم شرکت نفت" و پس از بستری بودن در "بیمارستان‌های مسجدسلیمان و آبادان"، "به یک مرخصی استعلاجی طولانی" فرستاده می‌شود، با صحنه‌ای از خواب آریان در "سالن غذاخوری و بار کوچک پانسیون سعدی شرکت نفت در اهواز" شروع می‌شود. آبادان و اهواز، در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب، در رمان‌های فصیح، نمادی از رفاه برآمده از نفت است. پس عجیب نیست که در دو رمان او هم، زوج‌های جوانی که نقشی در داستان دارند، ماه عسل به خوزستان می‌روند. اما این‌ها تنها رگه‌هایی از نفت و شرکت نفت در داستان‌های فصیح است و حداقل در سه رمان فصیح، نفت و شرکت نفت، نقش محوری‌تری دارند؛ سه رمانی که سه مقطع زمانی مختلف از شرکت نفت را نشان می‌دهد: دوران اوج قدرت شرکت نفت در سال‌های پایانی حکومت پهلوی، در زمان جنگ، و در دوران سازندگی پس از جنگ.
اسیر زمان
رمان اسیر زمان که در سال 1373 منتشر شده، داستان زندگی سه خانواده ایرانی مقیم جنوب و تهران را در سال‌های 1342 تا 1366 خورشیدی در قالب سه فصل یا سه "کتاب" روایت می‌کند. در کتاب اول مهندس جلال آریان، در پاییز سال 1342 برای آغاز خدمت در صنعت نفت ایران که هنوز از لحاظ فنی زیر پوشش کنسرسیوم شرکت‌های خارجی است به ایران می‌آید. تلاش برای برقراری نظم در شرکت نفت و بسامان کردن امور در یک دهه پس از جریان ملی شدن نفت و کودتای 28 مرداد، در سطرهای ابتدایی رمان، آشکار است: "پرواز چارتر شرکتی فرندشیپ هلندی است، مال کنسرسیوم نفت ایران که محمدرضا شاه پهلوی پس از انقلاب ملی شدن نفت و کودتای علیه دکتر مصدق به کمک انگلستان و چند کشور خارجی علم کرده است. طیاره قرار است فاصله تهران – اهواز یا در واقع تهران – کوت عبدالله را در عرض یک ساعت و چهل دقیقه انجام دهد چون شهر اهواز هنوز فرودگاه ندارد." وقتی جلال آریان به اهواز می‌رسد وضعیت شرکت نفت را در جنوب می‌توان با جملات کنایه‌آمیز او تصور کرد: "به‌زودی می‌فهمم کل این بخش بازرگانی هنرستان صنعتی شرکت نفت در اهواز تازه امسال افتتاح شده و البته به‌جز یک رئیس انگلیسی، مستر تونی لاتن، هنوز معلم دیگری ندارد. بیخود نیست که آن‌ها به استقبال من تا پای پله‌های هواپیما آمده بودند؛ که مبادا اگر با دیدن اوضاع فرودگاه کوت عبدالله شرکت ملی نفت ایران، خواستم از همان‌جا فرار کنم، زنجیر بیندازند. هنرستان نیاز به استاد داشت. مرا با استودیبیکر کذایی، صحبت‌کنان و خوش و بش گویان به شهر اهواز، به منطقه مسکونی نیوسایت می‌آورند، تا فلت کوچک یک خوابه ام را تحویل بگیرم و رسوب کنم." آنجا است که جلال آریان با علی ویسی دانشجوی جوان دانشگاه نفت آشنا می‌شود و ماجراهای کتاب از همین آشنایی آغاز می‌شود. جلال آریان یک شب در باشگاه نفت اهواز "با یک افسر ساواکی قالتاق و بددهن و پست به نام سرگرد اکبر نفیسی" که در آبادان مستقر است آشنا می‌شود. کمی که جلوتر می‌رویم می‌بینیم که جلال آریان پس از سه سال تدریس در هنرستان اهواز، به علت ناسازگاری با رئیس انگلیسی هنرستان، به دانشکده نفت آبادان منتقل می‌شود و دو سال بعد می‌شنود سرگرد اکبر نفیسی، یک روز ضمن بازدید از شرکت در اهواز، پس از دیدن شهرناز گنجوی پور که در اداره روابط عمومی به‌عنوان منشی و ماشین‌نویس کار می‌کند خاطرخواه این دختر زیبا و سربه‌زیر شده و از او خواستگاری کرده ولی با مخالفت او روبرو شده چون شهرزاد، نامزد همان علی ویسی، دانشجویی است که خودش در هنرستان یک شغل دفتری دارد. سرگرد نفیسی، علی ویسی را به‌عنوان "اخلالگر علیه رژیم" بازداشت می‌کند و سرانجام شهرناز را به‌زور به عقد خود درمی‌آورد. پس از عقد، ویسی آزاد می‌شود و جلال آریان او را به یک شغل دفتری در دانشکده نفت آبادان مشغول می‌کند و علی ویسی و مادرش افسانه، در یک خانه شرکتی در باوارده جنوبی مستقر می‌شوند. روز عید فطر جلال به دعوت علی ویسی و مادرش به منزل شرکتی آن‌ها می‌رود. علی از انقلابیون مخالف شاه است و حالا به دنبال انتقام از سرگرد نفیسی. جلال اما او را از هر کار خطرناک پرهیز می‌دهد: "دست می‌کنم جیب بغل کت اسپورتم و پاکت محتوی عکس شاهنشاه و اقبال مدیرعامل شرکت ملی نفت و در این گوشه، کنار آن‌ها نفیسی را در لباس شخصی نشانش می‌دهم". کم‌کم عشقی بین جلال و افسانه شکل می‌گیرد و از آن‌سو، علی ویسی همچنان به دنبال شهرناز است. پیروزی انقلاب اسلامی باعث دستگیری نفیسی می‌شود و طلاق شهرناز را از او می‌گیرند. در کتاب سوم، پس از جا افتادن شرایط جمهوری اسلامی پس از انقلاب، جلال آریان با رفتن به یک مرخصی پژوهشی به دانشگاه میشیگان، خانه شرکتی خود را در اختیار شهرناز گنجوی پور و مادرش می‌گذارد تا با کمک علی ویسی و تحت نظر پزشکان خوب شرکت قرار گیرد. اما هنوز ماجراهای زیادی باقی‌مانده است.... در کتاب اسیر زمان، نفت و کار در شرکت نفت در اهواز و آبادان، زمینه اصلی داستان است و به همین دلیل با خواندن این کتاب و روابط بین شخصیت‌های داستان، می‌توان به تصویری ملموس از زندگی نفتی‌ها در خوزستان در سال‌های رونق گرفتن نفت در دوران پهلوی، از سال 42 تا 57 دست یافت.  

زمستان 62
بسیاری، رمان زمستان 62 را بهترین اثر اسماعیل فصیح می‌دانند. داستانی که به دلیل روایتی بی‌پرده و صریح از جنگ که در آن سال‌ها (1364) کم‌سابقه بود، مدت‌ها اجازه انتشار نداشت. داستان، درباره روابط انسان‌هایی است که در زمستان سال 62 در گیر و دار جنگ ایران و عراق در خوزستان، درگیر ماجراهای کاری و عاطفی و انسانی هستند. باز هم زمینه اصلی داستان، شرکت نفت است و این بار شرکت نفتی متفاوت با کتاب "اسیر زمان"؛ شرکت نفتی جنگ‌زده. جلال آریان، قهرمان اغلب داستان‌های فصیح، بازنشسته شرکت نفت است که برای پیدا کردن پسر معلول باغبان سابقش مطرود آل مطرود در خوزستان، عازم جنوب است و همسفر او، منصور فرجام، تحصیلکرده آمریکا با درجه دکترای علوم کامپیوتر است که قرار است با همه اغتشاش و بی سر و سامانی وضع اداری شرکت نفت، طی قرارداد موقتی، برای این شرکت یک مرکز تکنولوژی کامپیوتر و زبان انگلیسی پایه‌ریزی کند. در همین سفر به جلال آریان هم از طرف دانشکده نفت آبادان پیشنهاد می‌شود مأموریت اجرای یک دوره گزارش‌نویسی برای ماه آخر زمستان را بپذیرد. در این رمان هم همانند اسیر زمان، زنی سابقاً شاغل در شرکت نفت هست که البته از کار در شرکت نفت اخراج شده است. داستان، پر از نماد است و روابط انسانی شخصیت‌های اصلی داستان در دوران جنگ، در قیاس با افرادی که از جنگ برای منافع خود استفاده می‌کنند، تضادی می‌سازد که تا پایان داستان ادامه دارد. منصور فرجام شاید استعاره‌ای از منصور حلاج است که به خاطر عشق، بر دار شهادت می‌رود. معشوقه او لاله نام دارد که نماد سنتی شهادت است و محل شهادت هم جزیره "مجنون" است. حتی محل اقامت منصور، فلت شماره 13 شرکت نفت اهواز است که عدد خوبی نیست. در پایان داستان، کار مرکز کامپیوتر شرکت نفت به نتیجه‌ای که منصور فرجام می‌خواست نرسیده اما توصیف همان مرکز کامپیوتر شرکت نفت در صفحات پایانی کتاب، جمع‌بندی خوبی برای شرایط شرکت نفت در زمان جنگ است: "مرکز همیشه هست. با برادر دهلرانی خوشحال که دارد به دیوار اتاق مرکز "سی پی یو" پوستر "مرگ بر آمریکا" و "اسرائیل باید از بین برود" می‌چسباند. با برادر مصطفی فارسی غسال پور که حالا خوشحال رئیس امور اداری شده و دارد توی تلفن با فروشگاه تعاونی حرف می‌زند. با برادر رضا کرباسی که دارد در کلاس طبقه اول انگلیش وان درس می‌دهد. با کتاب انگلیسی کرنل وان که در آن عکس زن‌های لندن را با چادر و مقنعه مونتاژ و چاپ کرده‌اند. با برادر کرمانشاهی که تازه جای منصور فرجام آورده‌اند و دارد تقاضا می‌کند هیئت‌مدیره تائید کنند یک هیئت دو سه نفره انگلیسی – ایرانی از شرکت کالای لندن بیایند مرکز کامپیوتر را راه بیندازند. با حسین جهان بیگلری که حالا سعی می‌کند همه فراموش کنند منصور فرجامی وجود داشته و تمام اساسنامه‌ها و چارت‌ها و دستورالعمل‌ها و حتی کتاب‌ها و جزوه‌های منصور فرجام را به حساب زحمات چندین ساله خودش گذاشته. با عباس طاعتیان که می‌خواهد برای مذاکره با هیئت انگلیسی همراه حاج‌آقا لواسانی به لندن برود و ضمناً پسر سیزده‌ساله‌اش را تا ممنوع‌الخروج نشده در لندن به مدرسه بگذارد..." توصیفات سطرهای پایانی کتاب چنان آشناست که گویا در تمام این سال‌ها هم در بخش‌های مختلف اداری و دولتی و حاکمیتی کشور ساری و جاری بوده است.
باده کهن
در داستان "باده کهن" باز هم استادی خارج از خوزستان به این استان و شرکت نفت آمده اما این بار سه تفاوت عمده دارد. اول اینکه قهرمان داستان، جلال آریان نیست و فردی مشابه اوست. دوم این‌که تخصصش پزشکی است و سوم اینکه مربوط به سال‌های پس از جنگ و دوران به‌اصطلاح سازندگی است. دکتر کیومرث آدمیت، شخصیت اول داستان است که بر خلاف داستان‌های قبلی، راوی نیست. او با یک قرارداد موقت از طرف شرکت ملی نفت ایران برای بازسازی بخش قلب و عروق بیمارستان شرکت در آبادان، از آمریکا به این شهر آمده است: "صبح جمعه چهارم بهمن 1370.. با یک قرارداد موقت و با مبلغ نجومی حق پرداخت خدمات تخصصی در نقاط بد آب‌وهوا، برای بازگشایی بیمارستان شرکت ملی نفت آبادان و راه‌اندازی بخش قلب و عروق به این جزیره در حال بازسازی می‌رفت. یکی از دوستان پزشک که برای شرکت ملی نفت ایران کار می‌کرد و خودش ماهی دو هفته به آبادان به‌طور طرح اقماری رفت‌وآمد داشت او را مطمئن ساخته بود که اوضاع در شرکت نفت آبادان حالا مرتب و نسبتاً خوب است. به‌هرحال دکتر آدمیت برنامه داشت دو سه ماه بهاری منطقه گرمسیری را در آبادان معروف خاطراتی زیبا، در بهترین فصل‌هایش مثل جنوب فلوریدا به‌صورت طرح اقماری بگذراند. ضمناً می‌خواست خدمتی هم به بیمارستان شهر جنگ‌زده واژگون بخت کرده باشد... بیش از دو سال از قبول قطعنامه 598 سازمان ملل و پایان جنگ ایران و عراق گذشته بود و شهر قرار بود مراحل اولیه بازسازی را پشت سر گذاشته باشد."
 
بخش قلب و عروق بیمارستان نفت آبادان راه‌اندازی می‌شود و آیت‌الله هاشمی رفسنجانی هم برای افتتاح بیمارستان به آبادان آنجا می‌رود. دکتر آدمیت – که مثل تمام داستان‌های فصیح، نامی نمادین دارد – برخوردش با هاشمی رفسنجانی را در گپ و گفتی در قالب داستان این‌گونه توصیف می‌کند: "افتخار صحبت با آقای هاشمی رفسنجانی رئیس‌جمهور دولت جمهوری اسلامی را چند لحظه‌ای داشتم که برای افتتاح رسمی بیمارستان آمدند. مرا شگفت‌زده کردند. یک روحانی واقعیت‌گرای دانشمند، عقلانی، دلسوز، و حسابگر. و وارد به موضوع‌های علمی و فنی و واژه‌های اختصاصی بودند. با وجدانی حساس برای پیشبرد ایران... واقعاً شوکه شدم. بسیار مثبت."
داستان البته بر بستری عشقی عرفانی بنا شده و در همین بستر هم پیش می‌رود و پایانی غیرمنتظره دارد. اما محل وقوع داستان مثل همه دو رمان دیگر، خوزستان و شرکت نفت و خانه‌های شرکتی و باشگاه شرکت نفت است که این بار در سال‌های پس از جنگ و در دوران بازسازی، شکلی متفاوت از آنچه در "اسیر زمان" در دوران پهلوی و "زمستان 62" در دوران جنگ داشت پیدا کرده است.
 
فصیح، شرکت نفت و خوزستان
اسماعیل فصیح، نفت را از منظر یک شرکت نفتی که از آمریکا و بعد هم از تهران به خوزستان آمده توصیف می‌کند. به جریان‌های اجتماعی و همچنین رونق و رفاه یا فقر ناشی از نفت در خوزستان هم چندان تمرکزی ندارد. اما نسبت به خوزستانی‌هایی که در نفت هستند بی‌تفاوت نیست، حتی اگر باغبان خانه شرکتی او در اهواز باشد که در زمان جنگ گم شده است. اگر تمام داستان‌های فصیح را که زمینه اصلی آن خوزستان و نفت است بخوانید، به‌روشنی درمی‌یابید که پیوند فصیح در داستان‌هایش با نفت و خوزستان، که حلقه واسط آن شرکت نفت بوده، به‌مراتب قوی‌تر از پیوند خودِ نفت و شرکت نفت با خوزستان است. 
شرح عکس: هنرستان بازرگانی شرکت نفت اهواز، از راست آقای جزایری، شهلاپور، هیوت، اسماعیل فصیح و رنجبری
حمیدرضا شکوهی/فصلنامه آنگاه
 
https://akhbarenaft.com/vdcca4qm82bq0.la2.html
نام شما
آدرس ايميل شما

شهریار تاش
من با آقای فصیح از سال ۱۳۵۶ که وارد دانشکده نفت آبادان شدم آشنا شدم. تابستان ۱۳۵۶ یک دوره یک ماهه زبان انگلیسی را در خدمت ایشان گذراندم. بعدها نیز واحدهای دیگری از زبان انگلیسی را با ایشان گذراندم. بعد از فارغ التحصیلی و اشتغال به کار مناطق نفتخیز اهواز یک دوره گزارش نویسی فنی به زبان انگلیسی با ایشان گذراندم که بهترین نمره را از ایشان گرفتم.
یک بار هم در زمان جنگ افتخار این را داشتم که با ایشان همسفر شدم و با اتوبوس شرکت نفت به اتفاق از اهواز به تهران آمدیم.
آقای اسماعیل فصیح انسانی بسیار متواضع و خونگرم بود. و من هرگز خاطرات کلاس های زبان ایشان را فراموش نمی کنم و هر گاه به بهشت زهرا می روم سری هم به استاد می زنم و فاتحه ای بر مزارش می خوانم.
روحش شاد و یادش گرامی باد.